زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ یک راهب بودایی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند. راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست تا همهی بیماران را شفا بخشد.
ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت: "صبر کنید! از شما خواستم برای زنم دعا کنید و شما دارید برای همهی بیماران دعا میکنید ."
" دارم برای زنت دعا میکنم "
"اما برای همه دعا کردید. با این دعا ممکن است حال همسایهام که مریض است خوب بشود و من اصلا از او خوشم نمیآید.
" راهب گفت:"تو چیزی از درمان نمیدانی. وقتی برای همه دعا میکنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا میکنند، متحد میکنم،
وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی مییابند که تا درگاه خدا میرسند و سود آن نصیب همگان میشود. دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارد و به جایی نمیرسند.
کتاب قصههایی برای پدران، فرزندان و نوهها
پائولو کوئلیو
:: بازدید از این مطلب : 1915
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19